سلام دوستان .من 22 سالمه ترم آخر کارشناسی هستم.حدود یکسال پیش با یکی از هم دانشگاهی هام اشنا شدم قضیه آشنا شدنمون طولانیه.ولی از اول شروع رابطه تردید داشتم .چون ادم احساسی هستم از شروع رابطه به خاطره جدایی میترسیدم...از اونجایی که هم دانشگاهی بودیم دوست مشترک زیاد داشتیم و داریم دوست صمیمیش بهم اصرار کرد و گفت پسر خوبیه و از این حرفا و من قبول کردم...حدود یک سال باهم بودیم و من از تمام لحظه هامون میفهمیدم که واقعا دوستم داره ...در طی رابطمون شده بود که گاهی بحث و دعوامون به جدایی ختم بشه ولی جداییمون بیشتر از 8 ساعت نمیشد یا من میرفتم سمتش یا اون میومد حدود 6 ماه توی گوشیم یه نرم افزار نصب کرد تا به هرکی اس میدم یا زنگ میزنم میفهمید بعد از 6 ماه بهم گفت و منم حتی یکبار بهش خیانت نکردم و کاملا وفادار بودم...همه دوستام و دوستای خودش بهش میگفتن تو دیگه مثل این دختر پیدا نمیکنی من عاشقانه دوسش داشتم خونواده هامون هم کم و بیش در جریان بودن ولی نمیدونم چی شد توی یک ماه همه چی بهم خورد...یعنی توی یک ماه رفتارش سرد شد تقریبا ولی بازم حس میکردم دوسم داره مثلا یهو زنگ میزد میگفت من عاشقتم میدونستی یا یه چیزایی تو این مایه ها...ولی یکدفعه رابطمون بهم خورد قرار گزاشتیم همو دیدیم گفت من اگه جای تو بودم یکی باهام اینجور سرد رفتار میکرد دیگه محلش نمیکردم من همون لحظه خواستم همه چیز تموم بشه و رفتم وگوشیمم خاموش کردم ولی اومد دنبالم بهش گفتم چرا اومدی دنبالم وقتی دیگه منو نمیخوای گفت چون دوست دارم من میخوامت ...دو روز بعد از این بحثمون دوستش بهم پیام داد و گفت که اون به یه ماه تنهایی نیاز داره ولی من واقعا نفهمیدم چرا...بعدش به خودش پیام دادم و گفت دیگه این رابطه تموم شده چرا دست از سرم بر نمیداری...و منم جوابی ندادم و اونم الان یه ماهه سراغمو نگرفته...با دوستاش در ارتباطم که اونا گفتن خودش گفته من با یکی دیگه دوست شدم ولی دوستاش میگن ما نمیدونیم این حرفش راسته یا نه...چون حتی کوچیکترین چیز هم راجع به اون دختره ب دوستاش نگفته...خطشو عوض کرده و به همه گفته به من ندن شمارشو...منو از شبکه های اجتماعی جز دوستاش حذف کرده...دانشگاه میبینیم همو من نگاش نمیکنم...اصن نفهمیدم چرا رفت ....ولی من دارم داغون میشم ...همه شب روزم گریه شده و توی یک ماه 6 کیلو وزن کم کردم..واقعا میخوام برگرده نمیدونم چیکار کنم...چون واقعا دوسش دارم...ببخشید طولانی شد...دوست صمیمیش بهم میگه باید قوی باشی ...مثلا چند روز پیش دانشگاه بودم منو دوستام طبقه دوم نشسته بودیم همه ی دوستای دوست پسرمم اونجا بودن بعدش اونا رفتن پایین و خود دوست پسرم با یکی از دوستاش اومد بالا و از جلومون رد شد و من نگاش نکردم ولی اون با همه دوستام احوال پرسی کرد ...بعدش من به دوستش اس دادم گفتم وقتی منو دید چیزی نگفت اونم گفت چرا فقط گفت دیگه طبقه بالا نمیرم پونه اونجا نشسته...من واسم سواله که اون داشت میومد بالا یعنی نمیدونست من اونجام؟یعنی دوستاش بهش نگفته بودن؟به نظرم این دوستشم دروغ میگه به من ما کلی خاطره داریم همه خاطره ها دیوونم میکنن هر جا میرم خاطره دارم ازش ...دوستهای مشترکمون زیادن اینا عذابم میدن...نمیدونم چیکار کنم